هشتم فروردین.
بسم الله مهربون :)
🐈⬛
از آدم های گرندیوز خوشم نمیاد. واقعا حالم رو بهم میزنن. بین پزشک ها هم خیلی زیاده متاسفانه. حالا دکتر شدی، دنیا رو که فتح نکردی. چته واقعا؟!
🐈⬛
قرار نبود بریم اتاق فرار. یعنی از قبل هیچ برنامهای براش نداشتیم. انقدر اصرار کردن که رفتم. در حالت عادی عاشق سرگرمی ها و تفریحاتی هستم که ترس و هیجان دارن ولی روزه بودم و احساس میکردم قندم افتاده. اون لحظه ای که اتاق تاریک بود و روح وارد شد، روح منم داشت از تنم خارج میشد :| دوستپسری هم نداشتم مثل بقیه بچسبم بهش. واقعا حالم بد بود :))
🐈⬛
از اینکه تنها کسی هستم توی خونه که روزه میگیره خوشم نمیاد. انقدر از تنهایی سحری خوردن بدم میاد که خیلی از سحرها رو بیدار نمیشم چیزی بخورم. اشتباه میکنم. روز به روز توانم بیشتر تحلیل میره. تا آخر ماه رمضون محو میشم.
🐈⬛
دلم برای دوییدن های روزها و دوچرخه سواری های شبام تنگ شده. با همه ی عشقم به حال و هوای ماه رمضون ولی واقعا تمام برنامه ها و سیستمم ریخته بهم.
🐈⬛
سال جدید درست و حسابی درس نخوندم و از دست خودم ناراحتم. استراحت بسه دیگه. از فردا فقط درس، فقط درس، فقط درس :)) واقعا استرس طرح من رو پیر کرده.
🐈⬛
میو :))