يكشنبه ۹ دی ۰۳
/
بازدید : ۳۰
بسم الله مهربون :)
آدرس وبلاگ رو نداری و هیچ وقت هم نخواهی داشت اما دلم میخواد اینجا ثبت کنم که تو و این زندگی برای من ارزش این همه کشیک دادن، سختی کشیدن و تلاش کردن رو دارید🤍
زندگی خیلی عجیبه پسر!
دختری مثل من اگه تنها بود الان فقط طرحش رو میرفت و بقیه ی زمانش رو به آسایش و راحتی میگذروند!
اما اینکه دلم میخواد پا به پای تو سختی بکشم، شونه به شونه ی تو تلاش کنم، قدم به قدم همراه تو این زندگی رو ببرم جلو و به اندازه ی تو تحت فشار باشم، دلیلش چیزی جز عشق من به تو نیست!
نمیدونم آینده چی میشه؟ عشق تو چی میشه؟ ما به کجا میرسیم؟ این عشق من رو خوشبخت میکنه یا ناامید؟ اما خوب میدونم که تو ارزشش رو داری🤍
پنجشنبه ۲۹ آذر ۰۳
/
بازدید : ۳۶
بسم الله مهربون :)
تولدمه. یک دنیا حرف از سالی که گذشت توی دلمه اما نمیخوام یک کلمه درمورد هیچ موضوعی بنویسم. خرافاتی شدم. احساس میکنم ممکنه از دستشون بدم. تنها چیزی که میخوام ثبت کنم اینه که یادم باشه خدای مهربون خیلی خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که لیاقتش رو دارم بهم نعمت و برکت میده و باید خیلی شکرگذار باشم.
28 سالگی سکوی پرتاب و نقطهی عطف زندگیم بود. امیدوارم 29 سالگی خیلی بهتر باشه :)🩵
دوشنبه ۱۲ آذر ۰۳
/
بازدید : ۱۳
بسم الله مهربون :)
هنوز خستگیِ روحیِ کشیک دیروز از تنم نرفته. دو تا از مریض هام فوت شدن. سه تا رو هم اینتوبه کردم و چیزی نمونده بود اینا هم کد ۹۹ بخورن. یه فوتی هم با جمود نعشی آوردن و EMS با سواد (!!!!!) میگفت CPR ش کن!!!!! مریض حداقل دو ساعت بود فوت شده بود!
گاهی از رشتهم خسته و متنفر میشم. دلم میخواد یه کارگاه نون و شیرینی پزی داشته باشم و از صبح تا شب با خمیر و آرد کار کنم اما جون مردم زیر دستم نباشه. استرسش هیچ وقت برای من کم یا عادی نمیشه!
سه شنبه ۶ آذر ۰۳
/
بازدید : ۴۱
بسم الله مهربون :)
از همکاری کردن با تیم جدید پشیمون و خستهام. یک خانوم دکتر داروسازی که کنار داروخانهاش کلینک زده و قرار بود ما اونجا کار کنیم. از اینکه فکر میکنه چون مطب و جا از اونه پس صاحب همه چی هست و میتونه هر طور که دلش میخواد رفتار کنه خستهام و نمیتونم همچین چیزی رو بپذیرم.
صرفا چون قراره دو ماه دیگه از این شهر برای زندگی برم خودم مطب نمیزنم وگرنه اون همه دوییدم پروانه مطب گرفتم که چیکارش کنم؟
دوشنبه ۵ آذر ۰۳
/
بازدید : ۴۳
بسم الله مهربون :)
خیلی وقته از چیزی نمیترسم. اتفاقات گذشته رو من خیلی خیلی بزرگ کرده. من زندگیم رو به همسرم گفته بودم و تعریف کرده بودم ولی مدتی بود حس میکردم توی جمع ها یکی از دوستام درمورد گذشته ی من شیطنت میکنه.
از اونجایی که بهترین دفاع حمله ست، نشستم دقیقا همین رو به همسرم گفتم. یعنی گفتم "فکر میکنم فلانی داره درباره ی گذشته ی من شیطنت میکنه و من آرامش روانی ندارم، اگه سوالی هست یا چیزی میخوای بدونی از خودم بپرس" و خودم رو راحت کردم.
اونم طفلک گفت حالا انگار چیکار کردی، تو حتی اگه ازدواجم کرده بودی باز من میخواستمت. فکر میکنی این چیزای بچه گونه مهمه؟!
از دل بزرگ و شخصیت فهمیده ش شرمنده شدم.
شاید بزرگترین درس این روزم هام این باشه که به هرکسی به عنوان دوست اعتماد نکنم.
جمعه ۲ آذر ۰۳
/
بازدید : ۳۱
بسم الله مهربون :)
تا قرون آخر پولامون رو سرمایه گذاری کردیم. میگم قرون آخر یعنی الان اگه به من بگید ده هزارتومن داری یا نه؟ قطعا جوابم نه خواهد بود :))
ولی خب از اونجایی که اعتقاد دارم آدم های کله شق و ریسک پذیر رضایت بیشتری از زندگی دارن اصلا پشیمون یا نگران نیستم. از این گذشته پول دوباره به دست میاد. هر روز و هر روز به دست میاد. حتی اگه نشه هم چیز زیادی رو از دست نمیدم.
از همه ی همه ی همه ی اینا مهمتر اعتمادم به این پسره🩵 بلده و میدونه میخواد چکار کنه. باقی ماجرا رو رها کردم.
پنجشنبه ۲۴ آبان ۰۳
/
بازدید : ۵۲
بسم الله مهربون :)
با چشمای خودم دیدم، با تمام قلبم لمس کردم، با تمام روح و وجودم احساس کردم که آدمی میتونه نور دنیای یه آدم دیگه باشه. آدمی میتونه تمام عشق و امید یه آدم دیگه باشه، آدمی میتونه شفای یه آدم دیگه باشه.
شنبه ۲۸ مهر ۰۳
/
بازدید : ۴۱
بسم الله مهربون :)
شاید این رفتاربینی و نکته سنجی و حساس بودنم نتیجه ی آسیب های گذشتمه. من حرف های قشنگ ولی تو خالی زیاد شنیدم. ادعاهای زیاد و الکی بسیار دیدم. احتمالا به خاطر همینه الان دیگه اصلا برام مهم نیست کی چی میگه و همیشه فقط دقت میکنم چیکار میکنن و چقدر شبیه حرفاشونن! حتی مهمترین و نزدیک ترین آدم های زندگیم هم از این قاعده مستثنی نیستن. هیچ فرقی نمیکنه.
آدمی که حرفِ بدون عمل باشه بدون کوچکترین فکر و فرصتی برای همیشه از زندگی من حذف میشه :) عمرا اجازه بدم از یه سوراخ دو بار گزیده بشم!
يكشنبه ۲۵ شهریور ۰۳
/
بازدید : ۴۵
بسم الله مهربون :)
اون روزی که تخصص رادیو یا پاتو بگیرم و نخوام به عنوان GP با مریض ها سر و کله بزنم عید منه.
نمیبخشم خودم رو اگه رادیولوژیست یا پاتولوژیست نشم!
"باید" بشه، "باااااید" !
سه شنبه ۱۳ شهریور ۰۳
/
بازدید : ۵۷
بسم الله مهربون :)
حالا که بزرگ شدم، حالا که با تجربه شدم، حالا که بارها زخم خوردم و شکستم، حالا که هم خوب رو تجربه کردم هم بد رو باید بگم هیچی، مطلقا هیچی جز اینکه عشق و رفاقت رو توی یه نفر پیدا کنی نمیتونه تو رو خوشبخت کنه! شگفت انگیزه عزیزان، واقعا شگفت انگیزه!
نه پول، نه پزشک بودن، نه پایگاه و موقعیت اجتماعی داشتن، نه پرستیژ داشتن، هیچکدوم واقعا هیچکدوم به هیچ دردی نمیخورن :)))
وقتی هم عاشقید، هم رفیق همید، قدرتتون ضرب در هزار میشه. میتونید کنار هم دنیا رو فتح کنید و پیشرفت کنید و کیف کنید، کیف کنید، کیف کنید!
پنجشنبه ۱۸ مرداد ۰۳
/
بازدید : ۵۱
بسم الله مهربون :)
تا مدت ها باورم نمیشد پزشک اورژانس منم و یه بیمارستان به این شلوغی رو باید منیج کنم! تازه داره باورم میشه.
حالا اون حل شده الان مشکل اینه باور نمیکنم اونی که عروسه منم :/ اصن انقدر همه چی برام عجیبه که الله اکبر :)) من فقط تصمیم گرفتم ادامه ی عمرم رو با بهترین دوستم باشم، همین. چیه این همه پیچیده ش میکنن خب :))))
جمعه ۱۲ مرداد ۰۳
/
بازدید : ۵۲
بسم الله مهربون :)
هر لحظه از طرح برام یه تجربه ی تازه و جدیده. انگار با شروع طرح تازه آموزش پزشکی رو شروع کردم و هرچی قبلا طی این هشت سال خوندم بی فایده بوده. گاهی از شدت خستگی زیاد خودم رو لعنت میکنم چرا اومدم درمان و خودم رو درگیر اورژانس کردم. میتونستم برم یه مرکز بهداشت و کل دو سالش رو بشینم پشت میز، پا بندازم پشت پا و نهایتا یه فشارخون چک کنم. گاهی هم از خودم تشکر میکنم اومدم به خودم سختی میدم ولی در عوض واقعا یاد میگیرم.
کشیک امشب برام پر از تجربه بود. پر از یادگیری. الحمدلله واقعا❤️
پنجشنبه ۴ مرداد ۰۳
/
بازدید : ۵۹
بسم الله مهربون :)
حالا دیگه باور میکنم که آدمی میتونه نور دنیای یه آدم دیگه باشه🤍
شنبه ۳۰ تیر ۰۳
/
بازدید : ۵۳
بسم الله مهربون :)
آن شب که من عروس خوشههای اقاقی شدم آن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود و آن کسی که نیمهی من بود،به دورن نطفهی من بازگشته بود و من در آینه میدیدمش، که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود و ناگهان صدایم کرد و من عروس خوشههای اقاقی شدم🤍
چهارشنبه ۲۷ تیر ۰۳
/
بازدید : ۵۷
بسم الله مهربون :)
به هرچیزی توی زندگیم مطمئن نباشم به تو از ته قلبم یقین دارم.
مطمئن ترین انتخاب همه ی عمر منی.
پنجشنبه ۲۱ تیر ۰۳
/
بازدید : ۵۷
بسم الله مهربون :)
کله م بوی قرمه سبزی میده توی اورژانسی کار میکنم که متخصص طب نداره و به عنوان خط اول خودم همه ی مریض ها رو میبینم و منیج میکنم.
امروز نشسته بودم یه خانومی رو آوردن، هر قدم که برمیداشت، یه اُق میزد و یه لیوان خون بالا میاورد. یعنی در لحظه تمام کف بیمارستان خون شد. از این حجم از خون شوکه شده بودم. هیچ وقت همچین چیزی ندیده بودم! یادم افتاد که من دیگه اینترن نیستم، باید بلند شم یه کاری کنم، هنوز به مریض نرسیده بودم که جلوی چشمم رفت توی شوک هایپوولمیک و داشت میرفت اون دنیا کلا! به بدبختی مریض رو برگردوندم. یعنی من میکشیدم، عزراییل میکشید، من میکشیدم، عزراییل میکشید :)) فقط میخواستم مریض رو stable کنم بندازمش گردت سرویس داخلی. خیلییییی بهم استرس وارد شد! خیلیییییی زیاد!
راه دراز و طولانی ای رو در پیش دارم و سخت البته ...
شنبه ۱۶ تیر ۰۳
/
بازدید : ۵۸
بسم الله مهربون :)
زیبا حقیقت دارد این بار
تو نزدیکی و این جا
غزل میبارد این بار🤍
چهارشنبه ۱۳ تیر ۰۳
/
بازدید : ۵۷
بسم الله مهربون :)
طبابت شرافتمندانه ترین و بلند مرتبه ترین حرفه ی دنیاست.
يكشنبه ۱۰ تیر ۰۳
/
بازدید : ۵۶
بسم الله مهربون :)
کار کردن توی اورژانسی که دعوا و چاقو کشی جز روتین روزانهاش هست!
جمعه ۸ تیر ۰۳
/
بازدید : ۵۸
بسم الله مهربون :)
قطعا که رای میدم.