...اینجا زیر باران

میگه باید روی همشون بنویسم ممنوع برای پرواز!

/ بازدید : ۳۶

بسم الله مهربون :)

 

به رسم یلدای هرسال، با داداشم و عروس و دوستای داداشم و دوست‌دخترهاشون رفتیم باغ آتیش بازی. اون همه ترقه و فشفشه و کپسول زدن، کسی چیزیش نشد من با کبریت خودم رو سوزوندم. من سکوت میکنم شما هم تو فکرش نرید @_@

 

 

۴ ۷

آخرین روز پاییز رو چجوری شروع کردی؟!

/ بازدید : ۱۷

بسم الله مهربون :)

 

آخ از این هوای خنک و دلنشین صبح. رفتم آموزش حضوری زدم و بعدش مستقیم برگشتم خونه. هیییچ چیزی به جز دوییدن توی پارک مورد علاقه ام و بعدش هم صبحانه خوردن توی کافه ی محبوبم نمیتونه راضیم کنه.

بدترین حالتش اینه آموزش بفهمه و تجدید دوره بشم. می ارزه!!!

۰ ۳

کتامین!

/ بازدید : ۳۹

بسم الله مهربون :)

 

اگر میشد، میتونستم و قدرتش رو داشتم استفاده از کتامین رو برای همه ی دخترها ممنوع اعلام میکردم. 

توهمات و اعترافات بعدش وحشتناکه. 

 

۳ ۴

28 آذر!

/ بازدید : ۳۳

بسم الله مهربون :)

 

🕊

امروز به جای اتاق عمل جنرال رفتم ارتوپدی. وای از اتند های ارتو. همه جوون و با سواد و شوخ طبع. از 8 صبح که وارد شدم تا 2 ظهر خندیدم! یه فضای صمیمی داشت که دلم نمیخواست ازش جدا بشم.

 

🕊

پیام داده بود نیومدی؟ جواب دادم که ارتوپدی ام. نوشته بود فرار کردی؟ برات کشیک بیهوشی میزنم! مسخره :)) اولا که نمیتونه چون من اشتباهی نکردم ثانیا واقعا این کارو بکنه رک و راحت بهش میگم خیلیییی مسخره ای!

 

🕊

برای خودم که چای ریختم برای اتندها هم ریختم. یکیشون خندید گفت چیزی که توش نریختی؟ بعدش همشون بلند خندیدن. فهمیدم که خدمه ی قبلی یه دختر جوون بوده که توی چای ها آب دعا و اینجور چیزا میریخته :/ 

 

🕊

هربار که با دوستامون جمع میشیم و برای بازی های مختلف یارکِشی میشه و من تک میمونم به محبوبِ نیومده ام فحش میدم. واقعا حقش نیست؟! خب کدوم گوری هستی دیگه. خسته شدم از نخودی بودن. نخودی رو بیخیالش. بیاد دسته ی ps رو از اینا بگیره🥲

 

🕊

جدی جدی آینده ی پزشکی و تخصص توی ایران رو هواست. سعی میکنم بهش فکر نکنم. اعصابم خورد میشه. فعلا دارم برای سواد خودم درس میخونم. خیلی هم بیشتر بهم میچسبه.

 

۳ ۵

از تجربه های جدید بگو!

/ بازدید : ۶

بسم الله مهربون :)

 

از تجربه های جدید زندگیم؟ ماشین زد بهم :|

واقعا لگنم درد میکنه و چیزی شبیه به ترکیبی از غاز و اردک و پنگوئن راه میرم :|

کاش میشد با جزییات تعریف کنم.

/ بازدید : ۸

بسم الله مهربون :)

 

اتاق عمل عجیب ترین جای دنیاست. واقعا عجیب ترین ها!

امروز یه مرحله هایی توی ذهنم آنلاک شد که توی خوابم نمیدیدم.

 

فحش بابرکت!

/ بازدید : ۶

بسم الله مهربون :)

 

طبق معمول با هم بالای سر مریض بودیم. داشتم بهش میگفتم مریض هم چاق بود هم گردن کوتاهی داشت و هم فرم دندون هاش بد بود. اینتوبه اش واقعا سخت بود و من هرچی ترای کردم نتونستم. منتظر بودم اگه توضیح یا نکته ای در این مورد داره بهم بگه ولی به جاش گفت فردا شب شام میایی بریم بیرون؟ مهمون من؟

خندیدم بهش گفتم دکتر به شلوغی و سر و صدا های من توجه نکن. من اصلا اهل دوستی با پسرا نیستم ( واقعا هم نیستم!) که گفت نه یه شام ساده و دوستانه نیست.

 

گیج شده بودم، قدرت تحلیلم رو از دست دادم و نمیفهمیدم منظورش چیه. داشتم به چیزای بد بد فکر میکردم و کم کم آمپر میچسبوندم که میز وسط اتاق رو همراه ونتیلاتور بفرستم ته حلقش :|| که خندید گفت نه، نه، صبر کن یه شامه برای آشنایی بیشتر و جدی تر. تو خیلی بانمکی. از همون لحظه ی اول بانمک بودی. من ازت خوشم اومد.

 

بعد من اینجا دیگه کلا مغزم خاموش شد :| من رو میگفت؟ بابا این همه دختر ناز توی اتاق عمل هست که من خودم اگه پسر بودم همه رو میگرفتم :| با منه؟ منی که روز اول بهش گفتم به دردنخور؟! داشتم به ذهنم فشار میاوردم بفهمم چی میگه؟ خوب شد نپریدم بهش و چیزی بهش نگفتم :|| چرا من اینجور مواقع منتال ریتارد میشم؟! الان منظورش چیه؟ واقعا درست شنیدم؟ که بلند خندید گفت ۴ روز دیگه بیهوشیت تموم میشه، بهم خبر بده!

 

واقعا روتیشن پرماجرایی داشتم. حالا که من نیتی ندارم ولی فحش به این بابرکتی توی زندگیم ندیده بودم :|| انتظار هرررر اتفاقی رو داشتم جز این پیشنهاد. نمیدونم چرا همیشه فکر میکنم پسرا میرن سمت اون دخترایی که براشون ناز میکنن. نه من که بعد از اولین اینتوبه ی موفق با ذوق بهش گفتم بابا دمت گرم داعاشمی :/

 

 

🖤

/ بازدید : ۱۱

بسم الله مهربون :)

 

گر به زهرا برسد نامه ما نیست غمی

هر کسی بچه بد را زده مادر نزده🖤

۴

رفیق شدیم دیگه :)

/ بازدید : ۱۰

بسم الله مهربون :)

 

من باورم نمیشه امروز با رزیدنت نشستیم کف اتاق عمل و دوتایی "فرار مرغی" رو دیدیم🤣

اونم رزیدنتی که خیلی جنجالی باهم آشنا شدیم و من وسط حرف هام بهش گفته بودم به درد نخور!!!

اصلا اون حرف ها و اون دعواها برای من سراسر خیر بود. امروز بهم میگفت بیا همینجا بیهوشی بخون. سال پایین خودم باش، قول میدم سال بالای خیلی خوبی باشم! 

درآمد بیهوشی به نظرم کمه وگرنه بهش فکر میکردم.

 

۱ ۳

واقعا ناراحتم کرد‌

/ بازدید : ۱۴

بسم الله مهربون :)

 

موهام رو بافته بودم‌. از پشت مقنعه یه ذره پایینش زده بود بیرون. بالای سر مریض بودیم، وسط توضیحات اتند مسئول اتاق عمل اومده پایین موهام رو میکشه با لحن بدی میگه خانوم دکتر عزیزم موهات رو جمع کن. ببینن به منم تذکر میدن!

من که اصلا برام مهم نیست چی گفت ولی اینکه جلوی اتند و رزیدنت ها و بقیه ی اینترن ها با اون لحن باهام حرف زد واقعا اذیتم کرد. احساس میکردم کار خیلییی بدی کردم. خیلی حس بدی داشت. خیلی زیاد. از صبح از ذهنم پاک نمیشه.

میخوای تذکر بدی؟! باشه به خودم بگو. 

توی جمع میخوای بگی؟! باشه، بگو دیگه چرا موهامو میکشی؟!

۰ ۷
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان