بسم الله مهربون :)
طبق معمول با هم بالای سر مریض بودیم. داشتم بهش میگفتم مریض هم چاق بود هم گردن کوتاهی داشت و هم فرم دندون هاش بد بود. اینتوبه اش واقعا سخت بود و من هرچی ترای کردم نتونستم. منتظر بودم اگه توضیح یا نکته ای در این مورد داره بهم بگه ولی به جاش گفت فردا شب شام میایی بریم بیرون؟ مهمون من؟
خندیدم بهش گفتم دکتر به شلوغی و سر و صدا های من توجه نکن. من اصلا اهل دوستی با پسرا نیستم ( واقعا هم نیستم!) که گفت نه یه شام ساده و دوستانه نیست.
گیج شده بودم، قدرت تحلیلم رو از دست دادم و نمیفهمیدم منظورش چیه. داشتم به چیزای بد بد فکر میکردم و کم کم آمپر میچسبوندم که میز وسط اتاق رو همراه ونتیلاتور بفرستم ته حلقش :|| که خندید گفت نه، نه، صبر کن یه شامه برای آشنایی بیشتر و جدی تر. تو خیلی بانمکی. از همون لحظه ی اول بانمک بودی. من ازت خوشم اومد.
بعد من اینجا دیگه کلا مغزم خاموش شد :| من رو میگفت؟ بابا این همه دختر ناز توی اتاق عمل هست که من خودم اگه پسر بودم همه رو میگرفتم :| با منه؟ منی که روز اول بهش گفتم به دردنخور؟! داشتم به ذهنم فشار میاوردم بفهمم چی میگه؟ خوب شد نپریدم بهش و چیزی بهش نگفتم :|| چرا من اینجور مواقع منتال ریتارد میشم؟! الان منظورش چیه؟ واقعا درست شنیدم؟ که بلند خندید گفت ۴ روز دیگه بیهوشیت تموم میشه، بهم خبر بده!
واقعا روتیشن پرماجرایی داشتم. حالا که من نیتی ندارم ولی فحش به این بابرکتی توی زندگیم ندیده بودم :|| انتظار هرررر اتفاقی رو داشتم جز این پیشنهاد. نمیدونم چرا همیشه فکر میکنم پسرا میرن سمت اون دخترایی که براشون ناز میکنن. نه من که بعد از اولین اینتوبه ی موفق با ذوق بهش گفتم بابا دمت گرم داعاشمی :/