...اینجا زیر باران

آخرای مرداد!

/ بازدید : ۳۰

بسم الله مهربون :)

 

🫒

با سرعت نور و استرس اینکه ممکنه برق قطع بشه اسکرابم رو شستم، اتو زدم و حالا خیالم راحت شده. توی کشیک دیروزم فیستول یه بیمار دیالیزی ترکیده بود، تمام لباسم خونی شده بود. وقتی هم رسیدم انقدر خسته بودم که فقط افقی شدم و خوابیدم.

 

🫐

صبح خواب موندم و دو ساعت مفید رو برای درس خوندن از دست دادم. در ادامه هم انقدر تلفنم زنگ خورد و مکالمه های واجب داشتم که بازم نشد زمان باقی مونده رو درست و حسابی بخونم.

 

🥭

میخوام با این درمانگاه جدیدی که میرم قطع همکاری کنم. تا الان 72 میلیون تومن کار کردم و حتی هزارتومن هم به من ندادن. دیروز پیام دادم به مدیرش که من از ماه جدید نمیام و شیفت ها خالی میمونن. امروز زنگ زد شماره حساب گرفت قراره واریز کنن. میگه حالا که درمانگاه جا افتاده نمیشه بدون پزشک بمونه. یعنی چی؟ خب حقوق من رو بده تا خالی نمونه!

 

🍄

فکر میکردم این پسره نمیدونه من متاهلم و به خاطر همین همش سعی در ابراز محبت و علاقه‌ی غیر مستقیم داره. بهش گفتم. در کمال ناباوری گفت میدونم ولی شما ارزشش رو دارید. محیطی غیر از محیط کار بودیم قطعا کمترین واکنشم کوبیدن توی دهنش بود! یعنی چی مردتیکه ی عوضی؟ مثلا الان خیال داری بگم وااای چه رویایی و خونه زندگیم رو رها میکنم میام با تو؟ به حق چیزای نشنیده و ندیده!

 

۰ ۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان