...اینجا زیر باران

گیلتی پلژر!

/ بازدید : ۲۷

بسم الله مهربون :)

 

من واقعا یادم رفته بود زندگی بدون اتند و راند و مورنینگ و آموزش و استرس چقدر میتونه قشنگ باشه. هنوزم یوفوریای تموم شدن درسم رو دارم و بعد از 23 روز برام عادی نشده!

گیلتی پلژر این روزهام؟ اینکه شب ها تا سحر بیدار بمونم و توی دنیای رمان های اینترنتی دوران نوجوونیم غرق بشم🚬

سوال صد میلیون دلاری امشب!

/ بازدید : ۱۶

بسم الله مهربون :)

 

تو خامشی که بخواند؟

تو میروی که بماند؟

که بر نهالکِ بی‌برگِ ما ترانه بخواند؟!

کیک نوتلا!

/ بازدید : ۲۱

بسم الله مهربون :)

 

این پسره توی یه لول دیگه ای از گنگ به سر میبره. جدی جدی چند سر و گردن از بقیه بالاتره. خیلی یهویی امشب میخواد مهمونی بگیره و همه رو دعوت کرده. یعنی یه ولوله‌ای بین دخترا راه افتاده که بیا و ببین :)) من نمیخواستم برم. زنگ زده تا شب میتونی پنج تا کیک نوتلا به دستم برسونی؟

بابا داعاشم من با زبون روزه در حالی که مثل لواشک چسبیدم به تختم چطوری میتونم واست کیک بپزم. موندم تو رودربایسی :))) من نمیدونم جدی جدی گفت جشن بدون کیک های تو مزه نمیده یا سرمو گول مالید که پول خرج نکنه :|

 

قرمه‌سبزی طور!

/ بازدید : ۱۸

بسم الله مهربون :)

 

پرتره ‌اش در حال کامل شدنه. کِی به دستش میرسونم؟ نمیدونم. احتمالا وقتی که آماده باشم حرف هامم بهش بگم. بگم اصلا؟! ای بابا. کاش کله‌ام یه ذره بوی قرمه سبزی میداد. نه؟!

رعد و برق!

/ بازدید : ۲۱

بسم الله مهربون :)

 

از رعد و برق هایی که صدای بلند دارن خیلی میترسم. چندمین باره که با وحشت دارم از خواب میپرم. کاش میشد یه نفر امشب منو یه جای امن قایم کنه :(

آهوان

/ بازدید : ۱۹

بسم الله مهربون :)

 

گویی که آهوان از دشت سینه‌ام رمیده اند ...

سال به دست آوردن ها🩵

/ بازدید : ۵۶

بسم الله مهربون :)

 

سال 1402 با من مهربون بود. قطعا همیشه با عنوان سال " به دست آوردن ها" ازش یاد میکنم. آرامشم رو به دست آوردم. خودم رو پیدا کردم. خوشحالی به زندگیم برگشت. رها و آزاد و بدون غم بودم. درسم تموم شد. کار کردم. کلی پول درآوردم. مستقل شدم. مسافرت رفتم. مهمونی های خوب و معاشرت های با کیفیت داشتم. آدم های خوب دیدم. دوست های بی نظیری پیدا کردم. اتفاق های خوب افتاد. سرمایه گذاری کردم. تصمیم های بزرگ گرفتم و هزار و یک اتفاق کوچیک و بزرگِ دلخواهِ دیگه. الان هیچ اتفاق بدی از 1402 توی ذهنم نیست. سراسرش خیر بود   خوبی و قشنگی. واقعا از خدای مهربونم ممنونم. خیلی خوب بلده برای بنده هاش خدایی کنه، رفاقت کنه، برنامه بچینه :) برای سال جدید فکر نمیکنم بخوام هدف های جدیدی رو پایه ریزی کنم البته یه جز رزیدنتی که هنوزم بابتش سردرگمم. امسال به اندازه ی کافی تصمیم های بزرگ داشتم. همین ها رو به نتیجه و ثمر برسونم عالیه. در نهایت امیدوارم 1403 هم مثل 1402 آروم و لطیف و مهربون و گوگولی و قشنگ باشه✨

 

عیدتون خیلی خیلی خیلی زیاد مبارک :))

۴ ۸

از پشت کنکور بودن تا پایان پزشکی :)

/ بازدید : ۸۲

بسم الله مهربون :)

 

امروز آخرین روز دانشجوییم بود و این راه طولانی 7.5 ساله بالاخره تموم شد. بهترین سال های عمر و جوونیم رو با درس، امتحان، شب‌نخوابی، کشیک، استرس مورنینگ، استرس راند و اذیت های آموزش و رزیدنت ها گذروندم. توی این راه خیلی بزرگ شدم. خیلی خیلی بزرگ شدم. خیلی تجربه ها کسب کردم. خیلی درس ها گرفتم و شاید مهمترین و بزرگترینشون این بود که همیشه توی هر حال و موقعیت و شرایطی که هستم قدرش رو بدونم و لذت ببرم، نعمت های زندگی خیلی آسیب پذیر و ناپایدارن. نعمتی که الان دارم رو ممکنه نیم ساعت دیگه نداشته باشم از جمله سلامتی و حتی جونم رو که خیلی برام عادی هستن! خیلی برام پیش اومده که مریض جلوی چشمم مرده و هیچ کاری از هیچکس برنیومده. یاد گرفتم جاری باشم و واقعا زندگی کنم.

 

هیچ وقت این راه آرزوی من نبود، رویای من نبود، هدف من نبود. واقعا به اجبار پزشک شدم حتی بعدش کلی جنگیدم که انصراف بدم و راهم رو عوض کنم اما نشد. نتونستم. زورم کم بود. انگار که واقعا تقدیر اینجوری رقم خورده بود. الان اما راضی ام، خوشحالم. احساس رهایی، سبکی، زنده بودن و شادی میکنم. اگر بتونم حتی یک نفر رو از مرگ نجات بدم رسالت خودم رو توی این راه انجام دادم.

 

تلاش میکنم پزشک خوبی باشم. امانتدار جان و مال و ناموس مردم باشم. تا جایی که توانم هست متعهد باشم و هیچ وقت به این رشته ی مقدس، به جایگاهم، به علمم خیانت نکنم و امیدوارم خدای مهربون هم توی این راه به من کمک کنه :)

 

فصل جدیدی از زندگی توی راهه...🩵

 

 

۴ ۱۰

بادمجون بم!

/ بازدید : ۳۳

بسم الله مهربون :)

 

خونه ی پدربزرگم با خاله هام جمع بودیم. طبق روتین هر جمعه. خالم میخواست گوشت و لوبیا با زودپز بپزه. گفتن برای اینکه صداش اذیت نکنه روی گازِ توی حیاط میذاریم. 

 

من و دخترخاله و پسرخالمم توی حیاط بودیم. زیر آفتاب نشسته بودیم و میخندیدم، نیم ساعت نگذشته بود یه چیزی مثل بمب صدا داد و وقتی به خودم اومدم تمام جونم در حال سوختن بود. زودپز کوفتی ترکیده بود. خود زودپز یه طرف، درش یه طرف، و محتویاتش هم روی من بیچاره که به گاز نزدیک بودم ریخت. اینکه با اون سرعت و شتاب خودش توی سرم نخورد جای شکرش باقیه وگرنه الان قطعا اون دنیا بودم. تا سه ساعت داشتم زمین و زمان رو میدوختم بهم انقدر درد داشتم. اون مریض های سوختگی که توی طب دیده بودم چه زجری میکشیدن و نمیدونستم. بهم التماس میکردن برای مخدر. امروز خودم موقع شست و شو و پانسمان به استادم التماس میکردم برای پروپوفول!!! باز صد رحمت به اونا :))

 

باید میموندم بیمارستان ولی با رضایت شخصی اومدم. خوبه حداقل خودم میدونم باید چکار کنم. هیچ وقت توی زندگیم آرزوی مرگ نکرده بودم. امروز یه لحظه هایی از ته دل میگفتم کااااش مرده بودم. توانم برای تحمل اون درد خیلی کم بود. ولی خب الحمدلله علی کل حال. شد دیگه. چکار کنم.

 

 

۱۱

از 10 اسفند.

/ بازدید : ۳۸

بسم الله مهربون :)

 

🦩

کشیک آخرم با داداشم حرف میزدم. غر میزدم که دوست‌پسر دوستم با یه دسته گل بزرگ اومده بیمارستان. من گل میخوام. یعنی چی که من دوست‌پسر ندارم؟ دو ساعت بعدش یه آقایی زنگ زد گفت پیک‌ام بیا نگهبانی بیمارستان. یه عالمه رز سفید برای من آورده بود. انقدر خوشحال شدم که کلی گریه کردم🥺 بابا پسر تو چقدر مهربونی که از اون سر دنیا، وسط مسافرتت بیخیال من نیستی و بازم حواست هست؟ 

 

🦩

تقریبا برای ادامه ی مسیر و رزیدنتی با خودم دارم به نتیجه میرسم. دارم از اون سردرگمیِ حالا با این بلایی که سر اطفال آوردن چه کنم؟ درمیام. خوبه. خوشحالم. راضی ام.

 

🦩

با رضا اینا رفتم مهمونی. از این مهمونی هایی که کلی بچه پولدارِ بی دغدغه میان. از اون روز تا حالا دارم فکر میکنم یعنی اینا توی زندگیشون چیزی بوده که خواسته باشن و نداشته باشن؟ الانم چیزی هست که بخوان و نداشته باشن؟ رها، آزاد، بیخیال فقط به فکر خوشگذرونی بودن. شاید دلم بخواد یک هفته مثل اونا زندگی کنم اما هرطوری فکرش رو میکنم پول خیلی زیاد هم آدم رو ناامید و بی هدف میکنه.

 

🦩

یه دوست سید دارم که عاشقشم. اصلا خیلی از کارای خوبی که توی زندگیم کردم رو اون بهم پیشنهاد داده، مثل همین حفظ قرآن. دوستی باهاش برای من سراسر خیر و برکت بوده و هست. یادم میاد اوایل دوستیمون یه کلیپ برام فرستاد که میگفت صبح شد، شب شد، صبح شد، شب شد، صبح شد، شب شد، عع دیدی مردی؟ دیدی گول خوردی؟ امروز همین کلیپ رو برای یه دوستی فرستادم. فکر کنم تاثیرگذار بود. از سوال هایی که بعدش پرسید اینو حدس زدم.

 

🦩

۴ روز مونده فقط :)

 

۱ ۵
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان